استیتمنت
آستانه *
در نقاشی های اخیر مهتا معینی زنانی با لباس خانه دیده می شوند، در حالی که پشت به بیننده و روبروی فضایی خالی یا آسمان هستند یا به آن می نگرند. زنان، انگار در آستانه ی مکان یا شرایطی هستند یا منتظر در پشت پنجره ای . تنهایی و ندیدن چهره، همدلی ما را بیشتر کرده و تاویل پذیر به شرایطی است که در آن به سر می بریم. انگار زنان، مجسمه هایی از تنهایی و استیصال یا انتظارِ ما هستند. این نقاشی ها امروزی شده ی پیکره ی زنان در مینیاتورهای ایرانی نیز هستند، بی آنکه بخواهند تداعی گر آن باشند. نقوش بر لباس برخی، حالت حزن و ملایمت نقاشی ها را لطیف تر کرده است.
معینی در این نقاشی ها جنبه های بیانگر زنان را با دسته بندی رنگ های بیشتر، آبی و بنفش و سبزهای خاموش و خاکستری و سفید و شکل ایستادن یا نشستن پیکره ها و ساده سازیشان تشدید می کند. فضای خالی این نقاشی ها، خود عرصه ای برای انتقال سکون و غربتی است که یادآور نقاشی های شرق دور است. این نقاشی ها همنوایی ما را به خود می خوانند، می توانید آنها را ساعت ها نگاه کنید و به فکر فرو روید، به همان شکل که زنان در فضای آنها چنین کرده اند.
بهنام کامرانی
* برگرفته از شعر احمد شاملو به همین نام
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستان دری که کوبه ندارد
چرا که اگر به گاه آمده باشی
دربان به انتظار توست
و اگر بی گاه
به کوفتن ات پاسخی نمی آید.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آینه ای نیک پرداخته توانی بود
آنجا
…
که آنجا تو را کسی به انتظار نیست
…
تنها تو
آنجا موجودیت مطلقی
…
و خاطرات تا جاودانِ جاویدان
در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.
احمد شاملو