استیتمنت
بیواک*
«چشمانم را باز کردم
و خود را در حباب سکوت،
شناور میان کلمات ناقص یافتم؛
آن زمان در جایی فرود آمدم که مه برایم خانه ساخته بود.
من خانهی خود را با دستان مه و سکوت پیدا کرده بودم.»
*بیصدا، صامت
متن نوشته شده توسط حمیدرضا کرمی درباره آثار رها رشیدی پور
ربکا سولنیت در جستار ششم از کتاب نقشههایی برای گم شدن با عنوان آبیِ دوردست مینویسد: “نامها یا هر آنچه به پلها، کوهها، درهها، شهرها، ایالتها، رودخانهها (و چه فراوان رودخانهها) و بزرگراهها مربوط بود در خواب و خیال به یاد آورده میشدند و حالات روحی خود به مکان تبدیل میشدند، … مناظر و چشماندازها تکیهگاه عمیقتری بودند برای هستی و وجود و ابژۀ عشقی دیگر، عشقی پایدارتر. … نمیتوانی به گذشته برگردی، اما میتوانی به صحنههای عشق، جرم، خوشی و تصمیمهای مرگبار برگردی؛ مکانها باقی میمانند، مکانها را میشود تصاحب کرد، مکانها نامیرا هستند. مکانها به چشمانداز ملموسِ حافظه مبدل میشوند، مکانهایی که تو را ساختهاند و به طریقی تو هم مبدل به آنها شدهای. مکانها آن چیزیاند که میتوانی تصاحبشان کنی، همان چیزهایی که در نهایت تو را تصاحب میکنند.”
عکسهای رها رشیدیپور در عینِ ادعای “بیصدا”یی طنین آشنای مکانهایی از حافظه را دارند. آنها شبیه سلولهای خاطره پشتِ پردهای از مِه پیدا و پنهان میشوند. به همان سیالیت و گریزپاییِ تصویری در دوردست، چیزی فراتر از بازنمایی سادۀ یک مکان هستند؛ سرشت تغزلیِ آنها واژگانی از گنجینهی عاطفهی برانگیخته را اختیار میکند تا با مخاطب خود سخن بگوید. چشمانداز در عکسهای او پسآویز سرد و ایستایی نیست تا نقش کلبه، درخت، حیوان یا جادهای بر آن بیافتد و تصویری عینی از جهانی مادی بسازد. برخلاف، منظرههای او همچون برآیندی جنبده و پویا از جوشش احساس جلوه میکنند تا زبان تصویر را از غنای خیال بیاکَنَند و دامنهی دیدن را تا مرزهای آنچه نادیدنی است بگسترند. عکسهای او مکانهای خاطره را فرا دست مینهند تا از آنِ خود کُنیشان؛ تصاحب شاعرانهی یاد در عصر فراموشیِ شعر.
حمیدرضا کرمی